شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

دستی که ماه را توی مرداب می برد


رویایِ  راستینِ مرا خواب می برد

دارد همه وجودِ مرا آب می برد

 

تصویرِ درد می شوم و زنگِ خاطرات

با خود  مرا درونِ دلِ قاب می برد

 

می دانم این زلالیِ مظلومِ برکه است

که سنگ را به لذتِ پرتاب می برد

 

می بینمش دوباره که با نیتِ فریب

صیاد  طعمه را سرِ قلاب می برد

 

با روزگار هر چه گلاویز می شوم

با زخم و زخمه  دست به مضراب می برد

 

یک لحظه مات می بردم ، پلک می زنم

رویایِ راستینِ مرا خواب می برد

 

از ارتفاعِ صخره مرا  پرت می کند

دستی که ماه را توی مرداب می برد


مجتبی کریمی

نظرات 1 + ارسال نظر
قصه گیسو پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 17:08 http://ghesegisoo.persianblog.ir/

درود بر شما

زیبا بود، در ضمن متشکرم از حضورتان.

ایام به کامتان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.