چه بی مقدمه دل دادم و چه زود گذشت
زمانه تیغ شد از بینِ تار و پود گذشت
شدیم هر دو یکی، سیبِ سرخِ عشق زده
که دستِ حادثه از فرقمان عمود گذشت
میان حسرت و اندوه ته نشین شدم و
چه زود دلخوشی ام مثلِ آبِ رود گذشت
در این دوباره شکستن ، دوباره دل بستن
تمامِ زندگی ام در همین حدود گذشت
تمامِ زندگی ام از مقابلِ چشمم
همین که چشمِ تو خواب از سرم ربود گذشت
به هر دری که زدم یا به هر که دل بستم
دری به رویِ غمِ دیگری گشود ، گذشت
چراغِ عمرِ من از لحظه ای که روشن شد
بدون روشنی از بینِ آه و دود گذشت
مجتبی کریمی
ممنون ازنظرتبازم به وبم سربزن اگه خواستی لینکت میکنم فقط خبربده
چه زود گذشت
این غافله عمر عجب میگذرد.
درد شد همه ی حرف های نگفته ام . . .
غم شد تمام خاطرات از بین رفته ام !
من ماندم و بی تو بودن هایم . . .
خاک شد همه ی آرزوهای قلب شکسته ام !
خیلی ممنون
اینم تقدیم به شما
همیشه تو یک ارتفاع بالایی ازجو
دیگه ابروجودنداره
وقتی دیدی آسمون دلت ابری بود
بدون به اندازه کافی اوج نگرفتی
سلام مرسی از حضورت گلم اگه با تبادل لینک موافقی منو با اسم وبلاگم لینک کن و این لوگمم بذارد خبرم کن بگو با چ اسمی لینکت کنم
<p align="center"><a href=" http://bitter-past-1372.blogfa.com/" target="_blank"><img border="0" src=" http://s2.picofile.com/file/7821599137/0vdz4kfbgqrvvbj9rfoo.gif " alt="متفاوت ترین وبلاگ عاشقانه" ></a>
چه سکوتی دنیا را فرا می گرفت!!!
اگر هرکسی
تنها به اندازه ی صداقتش
سخن میگفت...
مر30 ازحضورت
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…