شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

گریه در توانم نیست

غزل 16

زل نزن به چشم من با نگاه بارانی

گریه در توانم نیست تو که خوب می دانی

 

عشق نیمه کار تو گردن دل من نیست


باعث اش خودت بودی پس چرا پشیمانی ؟!

 

وصله های ناجورت هم به من نمی چسبد

با دلیل صحبت کن ، کو؟ کجا؟ چه جریانی؟

 

بی تو شومِ شبهایم را چگونه سرکردم

تو خودت اگر باشی سر به مُهر می مانی ؟!

 

در دوراهی ات ای کاش می شنیدی آهم را

روز خوش نخواهی دید ، هی بلند پیشانی

 

تحفه ی بهشتی را پس ببر که اسماعیل

قبل از آنکه برگردی گشته بود قربانی

 

بابت دلی که شکست هیچ کس مقصر نیست

جز کسی که دل از دست می دهد به آسانی

 

آرزوی برگشتن را به گور خواهد برد

آن کسی که پلها را برده رو به ویرانی

مجتبی کریمی


نظرات 1 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 06:09 http://Pariyaandparastoo.blogfa.com

سلام خوبی؟؟
وبه جالبی داری
قشنگه
دوسش دارم
این ادرسه یه وبه دیگه از منه:
Yasi2013sisi.blogfa.com
خوشحال میشم به منم سر بزنی
نظر یادت نره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.