شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

از حال من نپرس که مثل همیشه نیست

از حال من نپرس که مثل همیشه نیست

در کیش ما کنار نشستن کلیشه نیست


توفان نوح آمد و مارا به باد داد

رفتیم آنجنان که امیدی به ریشه نیست


اینجا همه به آینه ها سنگ می زنند

گویا به غیر سنگ سزاوار شیشه نیست


سهم من و تو سوزن در کوه کاه شد

فرهادی ام مخواه که این کار تیشه نیست


وقتی امر محکمه کفتار می شود

جایی برای شیر اثنای ببیشه نیست


با هر بهانه گفتنش این درد مشکل است

از حال من نپرس که مثل همیشه نیست


مجتبی کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.