شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

شعر و غزل

در خیال

در خیال پر زدن یک عمر ، بر تن دیوار و در خوردیم

قفل در گاهی اگر وا شد ، ما به پای بسته برخوردیم

 

تا به سروی  تکیه دادیم و چشممان بر آسمان افتاد

زود آب توبه آوردند ، تیر خوردیم و تبر خوردیم

 

خسته و دلگیرمان کردند ، در قفس زنجیرمان کردند

از شراب زندگی هر وقت یک پیاله بیشتر خوردیم

 

ناگزیر از ماندن  اما نه ! ما اگر سقراط هم بودیم

عاقبت یک روز می گفتند : شوکران را بی خبر خوردیم

 

جمع کن خرمهره هایت را ، این فریب چشمه ی جادوست

قبل از آن که چشم ها باشند ، سیب را نه ! ما نظر خوردیم

 

زندگی شاید ضیافت بود ، ما در این مهمان نوازی ها

درد را افطار کردیم و غصه هامان را سحر خوردیم

مجتبی کریمی

 

نظرات 3 + ارسال نظر
لاله مشتاق شنبه 27 مهر 1392 ساعت 19:17 http://parvazeparvaneha.blogfa.com

سلام . ممنون که به وبم سر زدی . نظرت راجب تبادل لینک چیه ؟

فاضل شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:34 http://fazelidanesh.blogfa.com

غزل هاتون زیباست واقعن لذت بردم

هزار بار آمدم خطِت بزنم ازقلبم..

خودِخودت را..

یادت را..

اسمت را..

اما..

فقط قلبم. پر شد ازخط خطی های عاشقانه…


+بسیار زیباست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.