عین القضاتم در سرِ سبزم جنون پیداست
من مرده ام زیرِ گلویم ردّ خون پیداست
از یک طرف حمام ِ خون در خوابِ من جاریست
از یک طرف دروازه ی دارالفنون پیداست
ذهنم پر از نجوای گرم خسرو و شیرین
از روبه رویم کوهِ سردِ بیستون پیداست
* شرم و سکوتِ دخترانِ دشت در گوشم
در پیش چشمم مرد و مرکب باژگون پیداست
من تخته سنگی یادگار از تختِ جمشیدم
بر شانه ام آوارِ اندوهِ قرون پیداست
ارابه ی تاریخ می آید به دنبالم
من می دوم هرچند دیگر چند و چون پیداست
** گُل می کن بازی - هلا یک ، دو، سه ، دیگر بار-
در پوچیِ دستم عصایی نیلگون پیداست
مجتبی کریمی
* وام گرفته از شعر (از زخم قلب آبائی)شاملو
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ...
**هلا یک، دو، سه، دیگر بار
هلا یک، دو، سه، زین سان بارها بسیار( تخته سنگ، اخوان ثالث)